مهرسام عسلیمهرسام عسلی، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

شاهزاده ی من

شکرت

1392/10/25 16:25
نویسنده : pani
309 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگل من عصرت بخیر

دلم برات یه ذره شده کاش میتونستم تورو بغلم بگیرم درسته تو الان تو وجودمی و حتی کوچکترین

حرکتت رو حس میکنم اما دل تنگیمو کم نمیکنه در این مورد با پدرت هم دردم

هر موقع تکون میخوری به پدرت میگم اونم اهی میکشه میگه خوش به حالت که حداقل

احساسش میکنی

میبینی پدرت تا این حد دوست داره

زمان برای جفتمون خیلی کند میگذره حالا الان که خوبه من شنیدم ماه اخر از اینم سخت تره

یعنی اصلا نمیگذره

هر روز میشینم تو خیالم روزهای زندگیم رو 3 نفره فرض میکنم من پدرت تو

اما انگاری نمیشه باید خودت بیای از خیالت خسته شدم

حتی تو بی حوصله ترین زمان ممکن که حال خودم رو هم ندارم  یا وقتی تو اوج خواب الودگیم

فقط کافیه به تو فکر کنم تا سرحال و قبراق بشم

و  اینجاست که خستگی معنایش رو از دست میده 

خدایا تو چقدر  مهربون و با تدبیری

عشق مادر و فرزندی که فقط وصفش رو شنیده بودم نصیبم کردی  تو وقت هر چیزی رو میدونی و به

موعدش اون رو به بنده هات میدی اگر صدها کتاب تا قبل از این در این مورد خونده بودم

باز هم این حس رو به این قشنگی و شیرینی که تو اروم اروم به روح و جان من وارد کردی درک نمیکردم

تو چقدر با عظمتی ای خدا

خدایا بابت این احساس بی نظیر هزار بار تو رو شکر میکنم

بابت سلامتی خودم تورو شکر میکنم

بابت سلامتی کسایی که دوسشون دارم تورو شکر میکنم

بابت نینی خوشگل و سالم تو دلم تورو شکر میکنم

بابت امیدی که هر روز در به حقیقت پیوستن ارزوهام دارم تورو شکر میکنم

بابت اینکه تورو دارو تورو شکر میکنم

خدایا تورو شکر میکنم  بابت نعمتهای بیشماری که به ما انسانها بخشیدی

و از تو پوزش میطلبم که از روی غفلت و نادانسته  در مسیر نا درستی از ان استفاده کردیم

 خدایا ما رو ببخش و نیامرزیده از این دنیا نبر

امین

پزشک و جراحی مشهور  روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، با عجله به فرودگاه رفت.
بعد از پرواز ناگهان اعلام کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه داشته باشیم.
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانهاست و شما میخواهید من 16 ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟
یکی از کارکنان گفت جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین دربست بگیرید تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است.
دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و به راه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگر راه را گم کرده. خسته و کوفته و درمانده و با ناامیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد. کنار کلبه توقف کرد و در را زد، صدای پیرزنی راشنید: بفرما داخل هرکه هستی. در باز است...
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند، پیرزن خنده ای کرد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی... ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جان بگیری.
دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد، در حالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود و هر از گاهی بین نمازهایش او را تکان میداد.
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، دکتر رو به او گفت: بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی تو شدم، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت: و اما شما، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است. ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا...
دکتر ایشان گفت: چه دعایی؟
گفت: این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من هست که نه پدر دارد و نه مادر، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند. به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست، ولی او خیلی از ما دور است و دسترسی به او مشکل و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم. میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتارشود. پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند.
دکتر ایشان در حالی که گریه میکرد گفت: والله که دعای تو، هواپیماها را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن واداشت... تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باو رنداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند و بسوی آنها روانه میکند...
وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)