حس غریب مادر شدن
سلام عزیز دلم پسر خوشگلم
این روزا ببشتر تکون میخوری و یه جورایی شادم میکنی نمیدونم احساسم رو چطور توصیف کنم
یه زن تا مادر نشه این حس رو تجربه نمیکنه این که بچه ات درونت تکون بخوره یه حس غریبیه
که گفتنی نیست ادم دلش ضعف میره
جگر گوشه ام تو وجودمه با تمام حسم لمسم درکم احساسش میکنم وچه خوبه
دیروز زنگ زدم وقت دکتر بگیرم برای امروز اما گفت وقتا پره
بعدشم ساعت12 با مامان جون رفتیم استخر و من تمام 1 ساعت رو تو اب راه رفتم
برخلاف همیشه که تو پر عمق شنا میکردم
البته نا گفته نمونه نمیدونستم راه رفتن تو اب کیف داره و کل لذت استخر رو به شنا کردن میدونستم
مامان جون هم طفلی پاسوز من شد و زیاد شنا نکرد بیشتر کنار من بود
پسرم نمیدونم شما هم لذت بردین یا نه
هر چند که شما خودت همینجوریشم داخل ابی
فقط داخل اب که بودم یه ناجیه اعصابم رو خرد کرد گیر داده بود کرم زیاد زدی حالا خداییش هیچ ارایشیم نداشتم فقط همون ضد افتاب که موقع امدن به استخر بود
منم میگفتم بر فرض حق با شما اما من قصدم فقط راه رفتنه سرمو خیس نمیکنم که
اما.... ول کن نبود
منم اهمیت ندادم گفتم اگه منطق حالیش بود یه بار گفتم چشم اگه خواستم شنا کنم صورتمو میشورم
تمام شد رفت اینم رفت به سر ناجی گفت اونم صدام کرد رفتم پیشش همونایی که به قبلی گفتم تکرار
کردم اونم گفت اشکال نداره راحت باش
و تازه سر حرف باز کرد که چند ماهته نی نی ات پسره و دختره و ....
هیچی حرص اون ناجی بنده خدا دروامد حرفش افتاد زمین
حالا من اون طرف می رفتم ایینه دقش بودم
اخرش بابت لحن بدش عذر خواهی کرد و به نشانه دوستی یه سری توصیه پزشکی کرد
که همش رو میدونستم منم دلش رو نشکستم و گفتم باشه مرسی
پسرم نمیدونم به خاطر تو هست یا چی
مثلا اگه قبلا این اتفاق می افتاد بدون بحث حرف طرف رو گوش میدادم تمام
اما الان زیر بار حرف زور نمیرم
و از حقم دفاع میکنم شاید وجود تو بهم قدرت این کارو میده
شایدم غریضه مادر شدنه نا خوداگاه تمرین میکنم که تو امدی بتونم ازت حمایت کنم
هر چند نیاز نیست من غصه بخورم پدرت مثل شیر از هر دومون حفاظت میکنه
خیلی دوست داریم پسرم هم من هم پدرت که هر روز میپرسه این بچه پس کی دنیا میاد
خیلی بیقراره تو هست
خوب من برم به کارام برسم بوس نی نی جونم