تولد مامان جونم
سلام پسرم نانازم? oni؟
صبحت بخیر عزیز دلم .خوب خوابیدی مامانی.فدات شم امروز مهمونی داریم
تولد مامان جونه...
اااا به همین زودی مامان جونو یادت رفت؟
گفتم خوشگله مهربونه چشماش مثل جنگل سر سبزو با صفاست
بابا همون که گفتم این شکلیه
اااا ای شیطون منم فکر کردم واقعا یادت رفته نگو هنوز نیومده مامانی و سر کار گذاشتی جدی که خیلی بلا ملایی
عیب نداره ماشالا به پسر باهوشم تو باهوش باش منو بذار سرکار راضیم
قربونش برم من که امروز حس شوخ طبعی اش گل کرده
ااا حالا چرا احساساتی میشی پشیمون شدی از کارت الهی قربونت بشم
بخشیدمت
(یعنی در تصورات من تا این حد پسرم( با فهم شعور) مامان ذلیله)
خوب گلم امروز باید با هم دستی به سر روی خونه بکشیم اگه شما هم موافق
باشین لطفا از دنده ی من بیا پایین سرسره که نیست مادر دردم میاد
فداش شم که حرف گوش کنه
زود باش ذیگه عزیزم مامانو کلافه نکن
خوب مثل اینکه این بچه با تصورات من یه ذره یه کوچولوها فرق داره
شایدم الان اصلا پای کام نیست ههه
خوب دیگه من برم که کلی کار دارم امیدوارم بعدنا اگه بچه ام اینارو خوند
نگه چه مامانه خجسته ای داشتم من