مهمونی
سلام پسرم پسر نازنینم
دیروز همه خونه ما جمع بودن پدرت خیلی میزبان خوبی هست دوتایی با مامانجون خیلی زحمت
کشیدن غذارو ردیف کردن منم سرپا بودم اما الکی کاری ازم برنمیامد همه هم میگفتن بشین
پدرت ماهی شیر گرفته بود که باباجون کباب کرد خیلی خوشمزه بود اصلا بو هم نمیداد
همه بلا استثنا خوردن تعریف کردن
به منم خیلی چسبید مخصوصا با اون نارنج هایی که پدرت تزیین کرده بود
پیتزا هم درست کرده بودیم با اینکه خوب خوردن اما بازم اضافه اومد که پدرت با سخاوت
تقسیم کرد تا ببرن بقیشم خونشون بخورن
یعنی این رسم همیشگی خونه ماست مهمونی که واسه ناهار دعوت میکنیم تا شام ساپورتش میکنیم
با اینکه پدرت عاشق پیتزاست اونو میبخشه و همیشه میگه بازم میتونم درست کنم
اگه من چیزیو دوس داشته باشم نمیدم
ظرفارم باباجون و داییم شستن
روز خیلی خوبی بود به همگی خیلی خوش گذشت عصرش رفتیم پارک اش رشته مادربزرگم
رو خوردیم داغ تو هوای برفی عجب چسبید بقیه هم کلی برف بازی کردن و دنبال هم دویدن
اما من ترسیدم بخورم زمین فقط تماشا میکردم و میخندیدم
هرچند همونجا هم که ایستاده بودم اگه پشت درخت سنگر نمیگرفتم بی نصیب نمیموندم
راستی یه نیمچه گلوم درد میکنه خدا کنه سرما نخورده باشم
امروز صبح هم عق زدم
خیلی وقت بود که نزده بودم پدرت هم تعجب کرد
هر چند ماه های اول به عق ختم نمیشد و حتما به مرحله عمل میرسید اما بازم تعجب کردیم
راستی یکم زانوی راستم درد میکنه احتمالا به خاطر اینه که 10 کیلو تو این 6 ماه چاق شدم
و دیروز که زیاد سرپا بودم اینجوری شده
یاد بدن سازی افتادم با پا وزنه زده بودم زانو درد داشتم
الانم که توفیق اجباری شده خود به خود همون درد پا رو دارم
نی نی جونم امروز زنگ میزنم دکتر وقت میگیرم واسه فردا تا صدای قلب کوچولو و نازت رو گوش کنم
هربار مثل اولین بار واسه اینکار هیجان دارم و خوشحالم
تو مال منی عزیزکم
تو با ارزش ترین دارایی منی با دنیا عوضت نمیکنم
دوست دارم