رویای تو
سلام پسر خوشگلم دردونه ی من
امروز بعد نماز صبح خوابت رو دیدم مثل رویا بود
توی خوابم دستم رو گذاشته بودم رو دلم و از تکون هات لذت میبردم که یکدفعه دیدم انگار که
دلم شیشه ای باشه دارم پات رو که ضربه میزنه میبینم انگشتای کوچولوت و کف پات
از ذوقم پدرت رو صدا کردم گفتم بیا بیاااااااااا نگااااااااه کن
همون طور که منتظر بودم بیاد وقتی چشمم رو از پدرت گرفتم و خواستم به دلم نگاه کنم
دیدم تو توی بغلمی ...نه شکمم...
واااااااااااای خیلی واقعی بود سریع از هولم دستم رو زیر گردنت قلاب کردم میدونستم بچه به
گردن نمیگیره
پدرت یه تشک پنبه ای نرم روی میز شیشه ای پهن کرد و من تورو گذاشتم روش
و یه لحظه چرخیدم بهت پشت کردم و دوباره برگشتم تو هنوز سر جات اروم خوابیده بودی
به پدرت گفتم من خوابم؟ گفت دیوونه شدی؟گفتم اخه باورم نمیشه یعنی تموم شد....
و تو ذهنم مرور کردم من که اصلا بیمارستان نرفتم
بچه چه جوری دنیا امد
که دیدم اب برگشته و میز شیشه ای خیس شده و اب به توام رسیده
سریع بغلت کردم گردنت رو گذاشتم رو شونه ام
وایییییییی مامانم قربونت برم چه گردن کلفتی داشتی تو خوابم تو دلم گفتم
ماشالا عجب پسر گردن کلفتی دارم من و خنده ام گرفت
تورو بغل کردم چقدر سنگین بودی
بردمت اتاق خواب با کمک پدرت لباسات رو عوض کنم اخه همشون خیس شده بودن
همش می ترسیدم سرما بخوری که پدرت از خواب بیدارم کرد داشت میرفت سرکار
برای چند لحظه دنبالت میگشتم ....نه میز شیشه ای .....نه تختخواب... تو نبودی .....
فهمیدم که بله خواب دیدم
همین و بس
چقدر دلم تنگ شد و حالم گرفته شد
اخه من چه جوری تا اومدنت طاقت بیارم یکی یه دونه ی من
از بس کلافه ام امروز الکی چندبار به پدرت زنگ زدم هر بارم یه چیز الکی گفتم و خداحافظی کردم
خدایاااااااااا انتظار شیرینه و سخت
خودت کمک کن به خیر و خوشی بگذره و رویام صادقه باشه و
زندگی رویایی م حقیقی