مهرسام عسلیمهرسام عسلی، تا این لحظه: 10 سال و 7 روز سن داره

شاهزاده ی من

کارای شیرینت

1393/5/20 18:08
نویسنده : pani
542 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر خوشگلم
چند روز ديگه ماهگرد چهارمته و من ميخوام از کاراي شيريني که اين ماه کردي بنويسم
 
اولين شيرين کاريتو بابايي کشف کرد تو يه روز گرم تابستوني که بابا از سرکار خسته کوفته اومده بود
و فقط به خاطر روي گل تو استحمام کرده بود موقعي که بغلت کرده بود و ميبوسيدت يه دفعه مثل هميشه با ذوق صدا کرد پاني پاني کجايي بيا بياااا
اومدم ديدم
وقتي بابايي سرتو بوس ميکنه... چشاتو محکم ميبندي
و منم افتادم به ماچ و بوسه که ديدم خبري نيست بوس سوالغمگین
باز بابات تند تند ماچت کرد  توام زود زود چشاتو بستي خلاصه تا شب سر اين قضيه دعوا داشتيم قهرو من گفتم احتمالا به خاطر سيبيلاشه سکوت
شب که شد ماماني اينا اومده بودن ببيننت
بابايي شروع کرد به بوس کردنت و نشون دادن عکس العمل تو و وقتي با تشويق حضار در مجلس روبه رو شد
اينبار بوسه اش رو طولاني تر از معمول کرد و تو چشمات رو باز نميکردي تا بوسش تموم شه
بابايي برا اينکه اين کارتو به دايي و بقيه نشون بده چند بار ديگه تکرار کردو تو هر
وقتي ميديدي داره طولاني ميشه يواشکي يه ذره چشاتو باز ميکردي
ما هم از خنده غش کرده بوديم و همه واسه بوسه نوبت ميخواستن فدات بشم که انقدر نازيمحبت
بعضي روزها که خيلي گرمه بهت اب جوشيده ميدم و واقعا اب رو با علاقه ميخوري
ياد گرفتي اب رو فوت ميکني تا قل قل کنه و حباب درست شه
الهي فدات شم انقدر باهوشي حتي هنوز چهار ماهه هم نشدي انقدر بلايي ماشاالله
راستي کار مورد علاقه هم کشيدن موهاي ماماني خنده
طفلي هر موقع بغلت ميکنه
ميگه اي اي و بهت چشم غره ميره اما تو کلن واکنشات نسبت به اين چيزا مثبته يعني ميخندي يعني هر کي بهت اخم کنه تو ميخندي راضی
کلن اينجوري بگم خنده ي تو سلاحته يه سلاح خطرناک که همه رو ديوونه ميکنه
يکي از کارايي که از بدو تولد ميکردي و فراموش کرده بودم بگم برداشتن بالشت با خودت بود يعني انگار بهت چسبوندنش بعد 4 ماه هنوزم وقتي بلندت ميکنيم با بالشت مياي بالاوهر دفعه هم خنده ام ميگيره از شيطون بودنت
از خيلي پيش هم هر موقع صورتمونو نزديک مياورديم دستاي مثل بلورتو مياوردي اروم لمس ميکردي و با دقت به تک تک اجزا نگاه ميکردي
اگه وقتي بغلت ميکنم لباسم نگين داشته باشه محو نگين هاش ميشي
اين ماه کوليک رو تجربه کردي که فقط هم با سشوار اروم ميشدي و تو اوج گريه لبخند به لبت ميامد و حتي خوابت ميبرد الهي من فدات بشم 
عاشق تلويزين ديدني و به جز برنامه هاي اموزشيت
همه ي سريالارو پا به پاي ما نگاه ميکني
وقتي باهات حرف ميزنيم يه صدايي از ته گلوت درمياري که انگار داري سعي ميکني جواب بدي
وقتي مولتي ات رو ميدم گاهي مياري بالا که خيلي ناراحت ميشم
وقتي جلوي ايينه ميبريمت با ديدن خودت ميخندي و يکي از ابروهاتو هشتي ميکني ميدي بالا که هممون ذوق مرگ اين حرکتتيم و بهت ميگيم خودشيفته از بس که محو خودتي و با خودت حال ميکني
واکسن بدو تولدت هم که قلمبه بود از زير پوستت هفته ي پيش سرباز کرد و مثل تاول ابش ريخ بيرون الانم جاش هنوز قرمزه خوب نشده
قربون لبات شم که بدجوري تو کفش بودم و چند روز پيش دلو زدم به دريا و يه ماچ گنده کردم اخ که چه خوشمزه بود ميخوام يه اعترافي کنم قبلا که ميديدم مامانا از اينکارا ميکنن چندشم ميشد
اما حالا درک ميکنم و ميدونم اون غنچه ي قرمز چقدر خوشمزه اس مثل عسل ميمونه لامصب معتاد ميکنه اما من تو ترکم نميخوام خداي نکرده مريض شي
زمين بازي تو هم که ماهگرد پيش بابات خريد خيلي دوس داري و همش ميخواي بري توش و به همه چيز دست بزني
ديشب که يکي از ستاره هاشو گرفته بودي و ميخواستي بخوري يعني موفق هم شده بودي من ازت گرفتم
حالا چند تا عکس میزارم

خیلی دوست دارم الهی که تنت همیشه سالم باشه

الهی امین

پسندها (3)

نظرات (4)

مامان بهار
31 مرداد 93 18:23
فدای تو گل پسرررررررر
نفیسه
1 شهریور 93 19:15
عزیزم حسام موقع تولد وزنش 3060 بود و قد 50 برا 4 ماهگی بردمش قدش 68 بود وزن 6100 اگه تو هم وزن مهرسام جون رو به من بگی ممنون میشم
مامان راضی
3 شهریور 93 12:15
ماشالاااااااااااااااا به مهرسام عسلی جیغ دست هورااااااااااااااااااااااااا ببوس گل خوشجلتا
سومین جشنواره مجازی کتابخوانی
12 شهریور 93 11:21
دوست عزیز و فرهیخته ی گرامی از شما برای شرکت در سومین جشنواره مجازی کتابخوانی و همچنین پذیرفتن عنوان همکار افتخاری، جهت کمک به اجرای این برنامه دعوت به عمل می آید.