روز جهنمی
تصور کنین یه اتاق کوچیک که بیش از حد گنجایش( تو این گرما ) پر از ادم باشه ...افتضاحه
حالا اگه دست هر کدومشون هم یه بچه باشه که با حداکثر توان داره گریه میکنه....وحشتناکه
حالا اگه جای نشستن نداشته باشی... میشه فاجعه
اما اگه یه دفعه یه جا خالی شه و تو خوشحال شی وبشینی بعد بفهمی جیشی شده بوده....دیگه نمیدونم
اسم اینو چی بذارم
اسم این اتاق امادگی ختنه بود و بچه هایی که گریه میکردند بخت برگشته هایی بودن که دکتر کارشون رو
ساخته بود...
یعنی گوشام داشت کر میشد اتاق هم مثل حموم زنونه شده بود تو این هیر و ویر نگران بودم نکنه مهرسام
از این سروصداها بترسه گریه کنه اما خوشبختانه انگار پسرم هندزفری نامریی داشت و احتمالا هم داشت
به موسیقی مورد علاقه اش گوش میداد چون به من لبخند میزد
هربار لبخند میزد عذاب وجدان میگرفتم که الان میخوام تحویل دکتر بدمش
تو همین حال و هوا بودم یه دفعه یه خانومه در باز کرد تو اون شلوغی گفت مهرسامو بیارین
دلم یهو هری ریخت پایین و دست و پام کرخت شده بود بچه رو که دیگه حالا خوابش برده بود دادم
که گفت این چیه...پوشکشو درار لخت بده... باز کردم دیدم کثیف شده همونجا شیر اب گذاشته بودن شستم
طفلی سرحالو سرکیف چشای خوشگلشو باز کرد و اخرین خندشو زد دادمش دست مامانم و تا شیراب ببندم دیدم
مامانم نیست درو اروم باز کردم دیدم خبری از کسی نیست یواشکی رفتم ببینیم چه خبره ....
از دور یه بچه رو تخت دیدم ...که دیدم مامانم هم داره از اون اتاق میاد...قلبم داشت کنده میشد حالا که
با دقت نگاه میکردم اون مهرسام من بود
که همونطور شاد و دلخوش مشغول نگاه به در دیوار اتاق عمل بود
اااااااااااااه خدای من اون لحظه قلبم داشت از جاش کنده میشد که مامانم بهم رسید و گفت بریم
که متوجه شدم از اون وقت تا حالا نفس نمیکشیدم و ناخوداگاه حبسش کرده بودم
بقیه اش معلومه من پشت در روضه میخوندم و با مامانم گریه میکردیم....
میگفتم طفلی بچه ام خبر نداره قراره چه بلایی سرش بیاد در حال خنده فرستامش و هی بغض میکردم
همسرم هم دست کمی از من نداشت بیرون در اتاق امادگی ختنه ایستاده بود و چشاش سرخ شده بود
زمان اصلا نمیگذشت....
وقتی دادنش دستم..........................
ای خدااااااااااااا دیگه هیچوقت اون روز رو نیارررررررررر
داشتم داغون میشدم مهرسام مثل همیشه اقا منشانه ساکت بود چهره اش مثل لبو سرخ شده بود
و تند تند نفس میزد و با اون صای نازک و سوزناکش ناله مانند میگفت هووو ...(نفس)...هوووو...(نفس)
یعنی منو داغون کرد ...داشت دردو تحمل میکرد اما دم نمیزد ....منم هی میگفتم جونم مامان شیر مرد من گریه کن عشقم اشکال نداره تو همیشه مرد منی عزییییییزم
باباش هم که بی طاقت شده با اینکه خیلی مقیده کم مونده بود بیاد تو اتاق تا مهرسامو از من بگیره
منم دیدم اینجوریه با بچه زدم بیرون ....تا باباش رو دید... تقلا کرد... که دادم بغل باباش ...که ناله هاشم قطع
شد و فقط به باباش خیره شده بود هیچکی باور نمیکرد پسرم انقدر مرد باشه
اونایی که بیرون بودن فکر میکردن هنوز ختنه نشده اونایی هم که داخل بودن میپرسیدن تو خونه هم همینجوری
گریه میکنه؟؟ همینقدر ارومه؟؟؟ما هم میگفتیم بله همینجوریه به درد صبوری میکنه
((تنها چیزی که بابتش بیقراری میکنه پوشک کثیفه یعنی همون لحظه هم تازه عوضش کرده باشی کارخرابی
کنه گریه میکنه که جاش رو عوض کنیم وتا پمپرزشو رو باز میکنیم اگه یکم معطل کنیم خودش با پاش هول میده
و هی کمرش رو از زمین بلند میکنه که از زیرش برداریم پمپرز کثیفو یعنی همچین بچه ی تمیزیه ))
الهی مامان بمیره براش که به همه بچه ها قبل عمل قطره استامینوفن داده بودن ...منم شنیده بودم لازمه
از خونه برداشته بودم براش هی میپرسیدم این وقتش کیه ؟؟ کی بدم همه میگفتن بعد از عمل الان نده
نگو فکر میکردن این خورده ...که میگفتن نده منظورشون دیگه بیشتر نده بوده
خلاصه اینم که شنیدم جگرم بیشتر واسش کباب شد ...هرچی نباشه استامینوفن مسکنه اما من اینم بهش
نداده بودم.
طفلک مال یه پسره خیلی ناجور شده بود حسابی ورم داشت ...یه بچه دیگه از بس گریه کرده بود نافش گنده شده بود که دکتر گفت فتق ناف گرفته...
خدارو شکر مهرسام تو راه تو ماشین که خوابید فقط چون بغل باباش بود نزدیک خونه که همسرم دادش دست من تا بره
شیرینی بخره بیدار شد و از درد قرمز شد
خونه که رسیدیم دیدم زانوهای بچه ام خراشیده شده یادم افتاد انگار بچه های دیگه ام اینجوری بودن
خیلی ناراحت شدم گفتم معلوم نیست با این طفل معصوما اونجا چیکار میکنن
که یادم به ساعت بزرگی که دست دکتر بود افتاد حدس زدم مال اون باشه رو پای مهرسام 12 تا خراش کنار هم
به صورت نامنظمه که معلومه دست و پا میزده احتمالا میخورده به ساعت جناب دکتر
بگذریم هرچی بود تموم شد خداروشکر
خونه هم ساعت به ساعت پمپرزشو چک میکردیم
با اینکه خیلی مراقب بودیم و یه سایز بزرگتر اونم شل بسته بودیم که فشار نیاد
طفلی غش و ضعف میکرد و قرمز میشد
یه چند بارم خونریزی مختصری کرد که دیگه داشتم سکته میکردم چون میگفتن باید ببری اورژانس اما
خدارو صد هزار مرتبه شکر خونش بند اومد
امروزم الحمدالله بهتره تا الانم خونریزی نداشته
انشاا... هفته جهنمی هم تموم شه حلقه اش بیفته
پسرم خوب شه و مشکلی نداشته باشه من که اصلا طاقت نگاه کردن بهش رو هم ندارم
خداروشکر مامانم پیشمه و اون پمپرزشو عوض میکنه
و تمام وقت مراقبت میکنه هم از من هم از بچه همسرم هم از سرکار بیاد همین طور بابامم خیلی کمک میکنه
خدا سایه همچین پدر مادر و همسر با محبتی رو از سر من و مهرسام کم نکنه
الهی امین