چهل روزگیت مبارررررررک
دیشب به مناسبت چهل روزگی شما دست به کار شدم و زبرا کیک درست کردم که حسابی پف
کرده بود و پوک شده بود
پدرت هم که سخت گیره به هر چیزی تعریف نمیکنه خیلی خوشش اومد و گفت عالی شده
میخواستم دور همی جشن بگیریم و شادی کنیم
اما مامان جون باباجون جایی دعوت بودن نشد دایی ات هم که هیچ وقت پیداش نیست
اما با وجود تو خیلی به من و بابا خوش گذشت و یه جشن کوچک سه نفره شد
هر روز که میگذره شیرین تر میشی بابات اسمتو گذاشته لپ توپولی
تا میرسه خونه میگه لپ توپولی بابا کجاست ؟؟
لب توپولیمو برام بیار... منم تورو میارم تا باهات بازی کنه...صداشو نازک میکنه و قربون صدقت میره
وقتی تو بهش لبخند میزنی صدای خنده اش خونه را پر میکنه
با افتخار میگه ببین ببین داره به من نگاه میکنه میخنده
حتی سر این که اول تو به کی خندیدی بحث راه انداخته بود میگفت بعد پانی منم
خلاصه بساطی داریم
از جریان خوابوندنت و قلدری ات گفتم هر چند من از تو زرنگترم و وقتی خوابت عمیق شد میام
روتو می کشم
حالا از شیر خوردنتم بگم بعضی وقتها خیلی بد شیر میخوری .... وقتی میشینم شیرت بدم
خودتو مثل رنگین کمون قوس میدی و خم میکنی و من برای اینکه شیرتو بخوری مجبورم
مثل خودت رنگین کمونی شم
یه دفعه میبینم همونجور که دارم خم میشم تا به تو برسم (از حالت نشسته)
رو زمین دراز کشیدماولین بار خودم غش کردم از خنده چون فقط فکر و ذکرم تنظیم
سینه با دهنت بود و وقتی متوجه وضعیتم شدم باورم نمیشد
وقتی سیر میشی و دیگه شیر نمیخوای میگی ...بو...
درسته که حرف نمیزنی اما خیلی از صداهایی که در میاری شبیه حروف الفباست
مثلا گریه ات شبیه نه... چون زبونتو میزنی به سقف دهنت(خیلی سوزناک نه میگی )
گاهی میگی ..ما...قا...کا...گا...یه بارم...کو... گفتی
یه بارم دوتا اا یه ای پشت هم گفتی که ترکیبش شبیه مامانی بود که فکر کردم توهم زدم
اینا شبه کلماتی هست که از تو شنیدیم اما هیچکی باور نمیکنه اخه تو خیلی کوچولویی
گاهی خیلی شیرین کاری میکنی... مثلا همین دیشب که شیر میخوردی یکدفعه خودتو از من جدا
کردی و زل زدی توی چشمام تا بهت خندیدم ...یه خنده ی صدادار کردی و خودت و زیر سینه ام قایم
کردی انگار خجالت کشیدی
خیلی حرکت قشنگی بود دلم ضعف رفت برات... همون لحظه بوسه بارونت کردم