مهرسام عسلیمهرسام عسلی، تا این لحظه: 10 سال و 13 روز سن داره

شاهزاده ی من

زردی پسرم

1393/2/1 13:42
نویسنده : pani
506 بازدید
اشتراک گذاری

مهرسام هشت روزه شد

این روزا اصلا حال خوشی ندارم مهرسام گلم مریض شده زردی داره این چند روزه واسه ازمایشات

مختلف چند بار ازش خون گرفتن ...هر دفعه هم من بیرون وایسادم اما اخرش کلی گریه کردم

البته اینم بگم که مهرسام موقع خون گرفتن تا حالا گریه نکرده

بچه ام مرد....یه مرد واقعی

از خصوصیات اخلاقیش بخوام بگم بچه خیلی ساکت و آرومی هست الکی  گریه نمیکنه

فقط وقتی دلش درد میکنه اونم یکمی و سریع ساکت میشه اما موقع لباس پوشیدن دراوردن

یا تعویض پوشک و شستن یا حموم کردنش اصلا

نسبت به درد خیلی صبوره و هیچی نمیگه یکم چشماشو فشار میده مشخصه داره تحمل میکنه

و همین کاراش باعث شده تو همین مدت کوتاه همه بیش از اندازه بهش علاقه مند بشن

و همه اینا به کنار وقتی هم گریه میکنه اصلا گریه اش اعصاب خورد کن نیست

خیلی اروم با صدای نازک و کم ....فقط جیگر ادم کباب میشه

تا حالا همچین حسی نداشتم حاضرم هر چی بلاست به جون بخرم اما حال عسلکم خوب باشه

بیمارستان گفت زردی پسرت 14 هست و با فتوتراپی حل میشه

از اونجایی که تازه شیر تو سینه هام اومده بود دلم نبود بستریش کنم چون میگفتن شیرخشک میدن

برا همین شبونه رفتیم مرکز طبی کودکان که خیلی تعریف دکتراش بود اما کاش نمیرفتم

دکتری در کار نبود همه دانشجو اونم از نوع بیخود و تازه کار

برای معاینه بچه ام هلاک شد بس ناوارد بودن و کاری کرده بودن بچه به این ارومی یه بند گریه میکرد

نفسش رفته بود قرمز شده بود تو اون لحظه میخواستم زنده نباشم

با همه اینا مهرسام همونجا بستری شد منم بالا سرش گان پوشیدم و نگاش میکردم و سعی میکردم

جلو اشکامو بگیرم ..

تنها شده بودم تنهای تنها

این چند روز بار زحمات مهرسام به دوش همسر و اللخصوص مادرم بود

و من فقط رو شیردهی تمرکز کرده بودم

حالا خودم تنها بودم همش استرس داشتم که نکنه نتونم خوب ازش مراقبت کنم

کلافه و نا امید بودم و فقط دعا میخوندم و حالم زار بود

به همسرم گفتن فردا عصری میتونه یک ساعت مارو ببینه و الان فقط بره خونه و وسایلی که من احتیاج

دارم برام بیاره

اما چشمتون روز بد نبینه

بچه ارو گذاشتن دستگاه به منم گفتن شامتو بخور بخواب یه 2 ساعت دیگه بیا شیر بده

اما من که نه میتونستم چیزی بخورم نه بخوابم

بالا سرش نشسته بودم و به دل کوچوش که مثل گنجشک تند تند میزد نگاه میکردم

و ارزو میکردم یکی از این کابوس نجاتم بده

بیقرار بودم که چرا هیچکی سر نمیزنه به بچه ام ...کل راهرو رو چند بار رفتم اومدم همه اتاق هارو به

امید یه فرد با تجربه که خیالمو راحت کنه گشتم

البته 15 دقیقه قبل شیفت ها عوض شده بود

چیزی که توجه امو جلب کرد اعدادی بود که به صورت دیجیتالی روی نمایشگر دستگاه نمایان بود

و همه رقم 29 تا 30 رو نشون میداد

اما مال مهرسام هر لحظه در حال زیاد شدن بود و تا 37 پیش رفته بود

بالاخره رفتم کنار منشی ها گفتم پس چرا هیچ کی نیست من سوال دارم گفت به من بگو

گفتم اخه دکتر نیست و بالاخره همونو به زور بردم بالا سر مهرسام و ازش بابت عدد ها توضیح

خواستم که تا عدد رو دید رنگش گچ شد و سریع دستگاه رو خاموش و درهاشو باز کرد

وقتی پسرم رو بغل کردم دور از جونش مثل قابلمه رو گاز بود

خالا گربه نکن کی گریه کن

دستگاه مشکل داشته و دما از حد اتنظار خارج شده بود همون لحظه همسرم رسید

انگار مدت ها بود ندیده بودمش خودمو به زور نگه داشتم نپرم بغلش

موضوع رو تند تند گفتم

همسرم هم خیلی عصبانی شد اونجارو گذاشته بود سرش ... تا حالا اینجوری ندیده بودمش

بلافاصله اقدامات برای ترخیص انجام شد و ما از اونجای جهنمی بیرون اومدیم

و یه دستگاه خانگی فتوتراپی برای 48ساعت اجاره کردیم نیمه شب بود که دستگاه تو خونه وصل کردن

رفتن ...مهرسام داخلش گذاشتیم

بچه ام خیلی بیتاب شده بود خدا نصیب هیچکس نکنه من که تو این چند روز انگار چند سال پیر شدم

طفلی همسرم هم حال خوشی نداشت

اینو بعدا مامانم گفت که بعد از گذاشتن منو بچه تو بیمارستان داغون شده بود و حتی تلفنی نتونسته بود

با خانواده اش صحبت کنه

خلاصه اش کنم با اینکه ما طاقت نمیاوردیم و بچه ارو زود زود از دستگاه می اوردیم بیرون اما دیروز بردیم

ازمایش زردیش کم شده  و رسیده به 11

خدایا هزاررررررررر مرتبه شکرت

ای خدا خودت تن همه نینی ها رو سالم نگه دار

الهی امین

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان بهار
1 اردیبهشت 93 18:30
الهی بمیرم ...آخی مهرسام .....طفلکی بچه چقدر اذیت شده ایشالا بهتر باشه پانی جون
مامان راضی
4 اردیبهشت 93 0:54
آخی عزیزم چقدر اذیت شده . شما که دیدین جای خوبی نیست و رسیدگی ندارن نباید میبردینش تو این بیمارستان. مواجبش باش عزیزم.
مامان دوقلوها
5 اردیبهشت 93 17:37
سلام دوست عزیز دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان تو جشنواره نوروزی شرکت کردن ممنون میشم به وبلاگ ما بیاین و دوقلوهامون رای و امتیاز5 رو بدین
نفیسه
8 اردیبهشت 93 22:44
منم پسرم زردی داشت جیگرم خال افتاد تنها زیر دستگاه نمیرفت به هر بد بختی بود خودم رو تو دستگاه میچپوندم تا گریه نکنه خیلی سخت بود خیلی سخت ولی تازه اول راه مادر شدنیم باید صبور بشیم