مهرسام عسلیمهرسام عسلی، تا این لحظه: 10 سال و 6 روز سن داره

شاهزاده ی من

سال 92 و غمناک ترین خاطرش

1392/12/28 10:01
نویسنده : pani
605 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر

سال 92 برای من یه سال بود پر از ارزوهای قشنگ و رنگارنگ... 

به بعضی هاشون رسیدم مثل داشتن تو 

به بعضی هاشون نزدیک شدم ....

بعضی هاشم واسم حسرت شد 

گاهی پر از ذوق شدم گاهی پر از نفرت که البته این اولین سال بود که نفرت رو تجربه کردم خنثی

روزهای خیلی خوشی بود تو این سال که گذروندم مثل خرید رفتنا با پدرت

یا اون صبحونه ای که دربند خوردیم یا پارک رفتن های دست جمعی

روزهایی هم بود که فقط گریه کردم گریه

غمناک ترین خاطره سال  92  در 6ام تیر مریض شدن یکی از ماهی قرمزام بود

فرداش( 7 تیر ) روز تولدم بود تموم شب بیدار موندم و ابشو با یخ خنک نگه داشتم

نماز صبح مثل فرفره میچرخید و جون گرفته بود دیگه خیالم راحت شد و خوابیدم

از خدا خواستم عوض کادوی تولد جون ماهی مو ببخشه دیگه هیچی نمیخوام

اون روز با پدرت رفتیم خرید ماهی رم بردیم پیش مامانجون که مواظبش باشه گذاشتیم یخچال

وقت برگشت همش نقشه میکشیدم که الان میرم میندازمش پیش رفیقش

بعدم یه بلیت ماه عسل به دریاچه.... اما وقتی رسیدم در یخچال باز کردم

مچ مچی ام (فتحه رو میم)  تکون نمیخورد

با حسرت یک دقیقه تمام بی اینکه پلک بزنم نگاه کردم تا شاید کوچکترین حرکتی رو بیبینم

اما نشد نمیتونستم باور کنم.... نه این امکان نداره ...ماهی ام خوب میشه دوباره ظرف رو  یخ کردم

گفتم بیحال شده درست میشه اما 1 ساعت گذشت و تو ان یه ساعت من دور خونه میچرخیدم

اما خبری نشد قلبم شکست

تو اون لحظه که از خدا کادوی تولد خواستم خیلی چیزا احتیاج داشتم اما ماهیمو جون کوچولوش

رو ترجیح دادم اون روز برام هیچی با ارزشتر از جون مچ مچی ام نبود اما نشد

و با همه ی عشقم ماهیم نصیب گربه شد

وقتی پدرت سطل اب رو روی خاک واژگون کرد قلب منم اروم باهاش به زمین افتاد با ماهی خوشگلم

خیلی غصه خوردم فرداش تنگ برداشتم و اونی یکی مچ مچی کله سیاهم رو بردم انداختیم

دریاچه اما به جای شنا کردن و رفتن پیش ماهی های دیگه همونجا وایساده بود انگار غریبیش

میامد و نمیخواست از پیشم بره یه مدت زمان برد اما بالاخره رفت....

و همون طور که دور میشد دل منم با خودش برد ناراحت

سابقه نداشت من به ماهی علاقه داشته باشم یعنی همه چی دوس داشتم جز ماهی

اما این 2تا برام معنای خاصی پیدا کرده بودن یه جورایی باهاشون زندگی کردم

مونسم بودن

پدرت بعد این قضیه بهم پیشنهاد اکواریوم داد اما من قبول نکردم  قهر

راستش هنوزم ماهی دوست ندارم ... خیلی عجیبه خودم میدونم متفکر

انشا ا... امسال سالی باشه که همه ی ارزوهام به حقیقت بپیوندن

یه سال پر از سلامتی و شادی واسه همه اعضای خانواده 

مخصوصا عضو جدید 

یه سال پر از مسافرت و تفریح و گردش   

یه سال پر از عشق و محبت و صمیمیت   

یه سال پرپول اما پر از مرخصی واسه همه باباها

به امید اینکه هر سالمون بهتر از سال قبل باشه

الهی امین

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان محیا(ارام جانم)
28 اسفند 92 10:51
وای چ احساساتی خواهر. در هر صورت از ناراحتیت ناراحت شدم.
مامان بهار
28 اسفند 92 16:24
سلام عزیزم ...گل پسرمون خوبه چند روزی خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم به وبت بیام .....انشالا سال 93 یه ساال رویایی برایتو و خونوادت باشه ....و اما در حادثه تلخ 92 که گفتی خدا صبرت بده بابت ماهیت ....منم چند روز پیش یه جوجه رنگی خریدم از بس عاشقشم اما بهار اونو با بی رحمی خفه کرد ......فک کنم یه رگ از هیتلر تو تن این بچس....منم الان داغدار جوجم هستم
مامان محیا(ارام جانم)
1 فروردین 93 11:29
عیدت مبارک دوست مهربونم
مامان بهار
5 فروردین 93 16:32
سلام ....کجایی یه مدته آپ نکردی وبتو.....نکنه پسملی دنیا اومده؟؟؟؟