رویای تو
سلام پسر خوشگلم دردونه ی من امروز بعد نماز صبح خوابت رو دیدم مثل رویا بود توی خوابم دستم رو گذاشته بودم رو دلم و از تکون هات لذت میبردم که یکدفعه دیدم انگار که دلم شیشه ای باشه دارم پات رو که ضربه میزنه میبینم انگشتای کوچولوت و کف پات از ذوقم پدرت رو صدا کردم گفتم بیا بیاااااااااا نگااااااااه کن همون طور که منتظر بودم بیاد وقتی چشمم رو از پدرت گرفتم و خواستم به دلم نگاه کنم دیدم تو توی بغلمی ...نه شکمم... واااااااااااای خیلی واقعی بود سریع از هولم دستم رو زیر گردنت قلاب کردم میدونستم بچه به گردن نمیگیره پدرت یه تشک پنبه ای نرم روی میز شیشه ای پهن کرد و من تورو گذاشتم روش و یه لحظه چرخیدم بهت پشت کردم و دوباره برگشتم ...
نویسنده :
pani
11:26