مهرسام عسلیمهرسام عسلی، تا این لحظه: 10 سال و 12 روز سن داره

شاهزاده ی من

سال 93 مبارک

سال 93 خیلی قشنگ شروع شد فقط حیف که شما تو دلم بودی و از لذت در اغوش گرفتنت محروم موندم از همین جا بهت میگم عیدت مبارک عزیزترینم و برات بوس میفرستم البته من و بابایی چون  مشغول اخرین خریدها واسه شما به همراه مامان جون باباجون بودیم برای اماده کردن خونه واسه سال نو فقط 2 ساعت فرصت داشتیم تا رسیدیم خونه مامانجون از اون ور رفت بدو خونشون تا به سفره هفت سین برسه ما هم از این ور خوشبختانه تخم مرغ ها رو از قبل رنگامیزی کرده بودم فقط سریع رفتم سراغ چیدمان با اینکه وقت کم بود اما سفره قشنگی شد حالا مونده بود خودم که از این همه سرعت به خرج دادن خیس عرق شده بودم بدو رفتم حمام   و اومدم...
8 فروردين 1393

سال 92 و غمناک ترین خاطرش

سلام گل پسر سال 92 برای من یه سال بود پر از ارزوهای قشنگ و رنگارنگ...  به بعضی هاشون رسیدم مثل داشتن تو  به بعضی هاشون نزدیک شدم .... بعضی هاشم واسم حسرت شد  گاهی پر از ذوق شدم گاهی پر از نفرت که البته این اولین سال بود که نفرت رو تجربه کردم روزهای خیلی خوشی بود تو این سال که گذروندم مثل خرید رفتنا با پدرت یا اون صبحونه ای که دربند خوردیم یا پارک رفتن های دست جمعی روزهایی هم بود که فقط گریه کردم غمناک ترین خاطره سال  92  در 6ام تیر مریض شدن یکی از ماهی قرمزام بود فرداش( 7 تیر ) روز تولدم بود تموم شب بیدار موندم و ابشو با یخ خنک نگه داشتم نماز صبح م...
28 اسفند 1392

سیسمونی یکی یه دونه ام

سلام پسر ماهم اینم تخت و کمد شما که مامانجون باباجون زحمت کشیدن       واااااااااای پسرم نمیدونی جای خالیت برامون چقدر خالی تر شده هر روز کنار تختت میشینم و تورو توش تصور میکنم  پدرت هم از سرکار که میاد اول میره سراغ تخت تو چند لحظه به جای خالیت نگاه میکنه اه میکشه...  بعد میره لباساشو در میاره حسابی بیتاب شدیم دیشب تو تخت هردومون چشامونو بسته بودیم اما بیدار بودیم و ساکت هردو به تو فکر میکردیم پرسیدم بیداری گفت اره گفتم از ذوق خوابم نمیبره پدرت هم با سر تایید کرد و ادامه داد  خوب شد زودتر از اینا تخت و کمد نگرفتیم اصلا طاقت جای خالیشو ندارم دلم از نبودنت گ...
25 اسفند 1392

سفارش سیسمونی

سلام پسر خوشگلم نازنازیه من یکی یدونم دیشب از ذوق خوابم نبرد اخه قراره پنج شنبه تخت و کمدت رو بیارن نمیدونم چجوری تا اونموقع صبر کنم اصلا طاقت ندارم خیلی خوشگله و همه چی تموم کلی گشتیم تا بپسندیم دست مامانجون و باباجونت درد نکنه خیلی زحمت کشیدن مخصوصا باباجون الهی بمیرم اینجوری نبینمش اخه اینروزا به خاطر کوبیدن خونه و ساختن اپارتمان دستش یه خورده خالیه اصلا راضی نبودم این همه خرج بیفتن اما بابایی مامانین دیگه صبح که اومدم پیش مامانجون اونم مثل من دیشب رو از ذوق خوابش نبرده بود وای که چقدر خوش گذشت من که دو قدم رو به زور راه میرم کم مونه بود بدو بدو کنم از خوشحالی دست خودم نبود نمیتونستم نیشمو جمع کنم یه ...
24 اسفند 1392

تولد پدرت

سلام گل پسرم عزیز دلم الهی قربونت بشم امروز تولد پدرته پدرت خیلی ادم فوق العاده و خاصی هست ظاهرا خشک و جدی اما خیلی مهربونه حالا خودت میبینی من و پدرت از همون روز اول  عاشق هم شدیم       از اولی که تو اومدی تو دلم پدرت هر روز بهم گفته از اینکه به من نینی میدی ممنونم اما امروز من باید از اون تشکر کنم از اینکه به دنیا اومد و مال من شد و تورو که قشنگ ترین نعمت خدا هستی به من هدیه کرد و منو لایق نام مادر کرد خدارو هزار بار سپاس  و شکررررررررررررررر یعنی هلاکشم.... بقیه ابراز احساسات بمونه واسه دنیای واقعی وقتی اومد پیشم اندر تولد پدرت شب که از ...
24 اسفند 1392

من عاشق بارونم اما...

سلام و صد سلام به بهترین بچه دنیا پسرم امروز که مامانی واسه نماز صبح بیدار شد همونجور که داشت خوابالو میرفت تا وضو بگیره یه دفعه چشاش باز  شد اره بالاخره پنج شنبه شده بود   چه ذوقی کردم   اما بعدش یه بارون حسابی گرفت منم عاشق بارون.... زودی رفتم حیاط یه نفس عمیق بکشم که.......... یادم افتاد امروز قرار بود تخت و کمد بچمو بیارن اخه باران جان الان چه وقت باریدنه هان؟؟؟؟؟ مگه تو خودت کارو زندگی نداری ای بابااااااااااااااااا   حالا اگه فرستادنش کنسل شه من چیکار کنم کاش تا عصر هوا همچین افتابی و گرم شه انگار تابستونه الهی امین   ...
22 اسفند 1392

اخرین دکتر امسال

سلام پسر ماهم دیروز رفتیم دکتر طبق معمول پدرت و باباجون پایین موندن منو مامانجون رفتیم بالا تو مطب که همیشه قل قله بود اما در کمال ناباوری جز منشی فقط یه نفر بود کلی خوشحال شدیم البته تا اون کسی که داخل بود بیاد بیرون.....و اونی که نشسته بره تو.....  ولی خوب خیلی بهتر از همیشه بود که 2 ساعت علافی داشتیم بالا خره انتظار سر رسید و من که بیتاب بودم صدای قلب شمارو بعد یک ماه شنیدم چقدر منظم و قشنگ میزد یه سری سوال هم پرسیدم راجع نحوه بیهوشی و بخیه و.... که خیلی قانع نشدم اما چاره چیه شما سالم باشی.... بد یا خوب اینا همه میگذره الهی قربونت برم مسافر کوچولوی من... مامان ساکش رو بسته شما هم اماده باش... سفرت ...
21 اسفند 1392

حالم بده

سلام پسر گلم نازدونه ی من امروز بازم حال مامانی خراب شد البته خودم میدونستم اینجوری میشه ریسک کردم جریان از این قرار بود که وقت ناهار بود و دلم بدجوری ضعف میرفت مامان جون هم اب میوه برام اورد بخورم  اولش گفتم نمیخورم معده ام خالیه احتمالش هست بالا بیارم اما بعدش گول خوردم گول خوردن همانا و حالم بد شدن همانا تا اونجا که میتونستم مقاومت کردم که زحمت مامان جونم حیف نکنم نبات گذاشتم دهنم بهتر شدم و مامانم ناهارمو کشید چند قاشق خوردم به ظاهر بهتر بودم اما از خوردن دست کشیدم و شروع کردم به راه رفتن مامان جون گفت چی شد گفتم من بدنمو میشناسم گول نمیخورم اول بذار تکلیفم روشن شه بعد بخورم اگه تهوعم از بین ...
19 اسفند 1392

معجزه بی نام من

سلام شاهزاده ی من    عشق زندگی من نمیدونی چقدر دوست دارم میدونم که همه چیزت شکل گرفته و شما انسان کاملی شدی و حرفامو میشنوی قربونت برم همش تو دلم شیطونی میکنی منو ببخش که هنوز اسمی برات انتخاب نکردیم این از بی احساسی مون نیست پسر گلم واسه اینه که ما خیلی به شما و مسائل مربوط به شما حساسیم     اینم بگم با پدرت تو فیلم مربوط به ماه عسل وقتی حرفای رمانتیک میزدیم حرف تو که شد علی صدات زدیم منو پدرت هر دو این اسم رو دوس داشتیم اما بنا به مسائلی منصرف شدیم و حالا دنبال اسمی هستیم که لیاقت شمارو داشته باشه پدرت اسم میگه... من نمیپسندم.... من میگم ....پدرت نمیپسنده....و ادامه داره اما پدرت ب...
17 اسفند 1392