مهرسام عسلیمهرسام عسلی، تا این لحظه: 10 سال و 7 روز سن داره

شاهزاده ی من

حمام روغن؟؟؟

درست همین چند لحظه پیش که داشتم وبلاگ یکی از دوستای خوبم  به نام بهار رو میخوندم درست موقعی که داشتم واسش نظر میزاشتم که خدا بچه ات رو حفظ کنه یه صدای قلپ قلپ اومد دیدم مهرسام کنارم داره بالا میاره که از ترس جیغ زدم و همسرم سریع بلندش کرد و برش گردوند این اولین بار بود که مهرسام بالا می اورد و حسابی دست پاچه شده بودیم ... لباساش همه خیس و کثیف شده بود دیدیم راهی نیست جز حمام...سزیع با مامان جونش بساط حموم رو راه انداختم و اب گرم رو تنظیم کردیم باباش مهرسامو گرفته بود مامانجونش هم شامپو میریخت و دست میکشید منم یکنواخت اب میریختم که مامانم یکدفعه گفت این بچه چرا اینقدر چربه مثل مرغابی میمونه اب از روش سر میخور...
2 خرداد 1393

مهرسام جان ماهگرد اولت مبارک

پسر عزیزم یه ماهه شدنت مبارک البته اون موقع ما ویلای دایی بودیم و از اونجا که از قبل تصمیم داشتیم این روز را جشن بگیریم خوشحالیمونو با کل فامیل سهیم شدیم که البته بابا حسابی به خرج افتاد و  بدون هیچ صرفه جویی یه کیک چند کیلویی سفارش داد و  برای ناهار کباب انتخاب کرد و با وسواس همیشگی اش رفت قصابی و پدر طرف رو دراورد گوشت درجه یک تازه خرید خودش اتش درست کرد و همه زحمتاشو با عشق کشید  همه با خوشحالی میرقصیدن ...جای دایی بی معرفتت هم خالی بود که تهران موند و نیومد شمال به ناچار نقش  رقص چاقو رو باباجونت بازی کرد یکی دوبارم با احتیاط دست تورو گذاشت رو دسته چاقو و بغلت ...
1 خرداد 1393

مادرم تو عشق منی

همین طور که روزا میگذره عشق و علاقه من به مهرسام بیشتر میشه روز اولی که بهم دادنش گفتم از این بیشتر دوس داشتن تو دنیا وجود نداره اما حالا میبینم اشتباه کرده بودم انقدر دوسش دارم که حد و مرزی نداره حالا بیشتر مادرم رو درک میکنم وقتی باردار شدم خیلی واسه مادرم ارزش قائل شدم هر روز که حالم بد میشد میگفتم طفلی مامانم هم به خاطر من چقدر سختی کشیده هااا اما بازم اشتباه کرده بودم اون اذیت ها و حال به هم خوردنا در مقابل سختی بچه بزرگ کردن و استرس  و نگرانی که واسه سلامتیش میکشم هیچی نبود کار مامانا خیلی سخته برای همینه که بهشت زیر پای مادرانه هرچند که من به لطف مادرم سختی چندانی در مقایسه با خودش نکشیدم دوره بارداری که ب...
30 ارديبهشت 1393

خواب ناز

الهی  قربون لبخند قشنگت شم عزیزم مثل رویا میمونه واسه من   جیگرررررررررررمی     فدات شم که اینقدر قرمز بهت میاد شاهزاده ی رویایی من   ورررررررررروجک من از الان میخواد  خودش تنها بشینه  قربون قیافه شیرررررررررینت شم هلاکتم مادر تو یه دونه منو بابایی واست میمیریم دوست داشتنی من ...
5 ارديبهشت 1393

زردی پسرم

مهرسام هشت روزه شد این روزا اصلا حال خوشی ندارم مهرسام گلم مریض شده زردی داره این چند روزه واسه ازمایشات مختلف چند بار ازش خون گرفتن ...هر دفعه هم من بیرون وایسادم اما اخرش کلی گریه کردم البته اینم بگم که مهرسام موقع خون گرفتن تا حالا گریه نکرده بچه ام مرد....یه مرد واقعی از خصوصیات اخلاقیش بخوام بگم بچه خیلی ساکت و آرومی هست الکی  گریه نمیکنه فقط وقتی دلش درد میکنه اونم یکمی و سریع ساکت میشه اما موقع لباس پوشیدن دراوردن یا تعویض پوشک و شستن یا حموم کردنش اصلا نسبت به درد خیلی صبوره و هیچی نمیگه یکم چشماشو فشار میده مشخصه داره تحمل میکنه و همین کاراش باعث شده تو همین مدت کوتاه همه بیش از اندازه بهش علاقه مند بشن و هم...
1 ارديبهشت 1393

تولدت مباررررررررررک

مهرسام  در ساعت 10:30 روز دوشنبه 25 فروردین صحیح و سالم با قد 50 وزن 3 کیلو به دنیا اومد اینم عکس از اولین لحظات تولد فقط ماشا ا... بگین   اینم بعد از حموم کردنش   ...
29 فروردين 1393

کم مونده... چرا می ترسونیم؟

سلام عزیز دلم خیلی بیقرار و نگران این چند روزم ...دیروز حسابی منو باباتو ترسوندی تکون هات کم شده بود همیشه عصر موقع امدن بابایی میامدی تو پهلوهام و قمبل میکردی و یه تکون هایی میخوردی که منم باهات تکون میخوردم اما دیروز خبری نبود بابات هم اومد هر روز دستش رو میگرفتم میزاشتم رو دلم و با ذوق میگفتم ببین ایناها اینجاست یعنی میگی این کجاشه و هر دومون موذیانه به اون چیز که گرد و تپل بود میخندیدیم بماند گاهی نوک تیز میشه که فکر کنم ارنجته و از تکون دادنش دردم میاد اما دیروز دید صدام درنمیاد پرسید پسری من کجاست و دستش رو گذاشت دلم که دید رنگم پریده گفت چی شده؟؟؟ مشکلی هست منم گفتم مطمئن نیستم اما مثل همیشه تکون نمیخوره میت...
20 فروردين 1393

فقط یه هفته....

سلام نفس من هفته ی دیگه این موقع شما تو بغلمی اصلا استرس ندارم نه از بیمارستان نه از اتاق عمل نه از درد از هیچی نمیترسم فقط به تو فکر میکنم که سالم باشی و بتونم بعد مرخصی با تو برگردم خونه طاقت ندارم تورو بزارم بیام نه وقتی تازه دیدمت اخه این که انصاف نیست مگه میشه بعد این همه انتظار تورو بزارم برم یا با تو یا هیچوقت ای خدا خودت هوای فرشتمو داشته باش نمیدونم چه شکلی هست خیلی خیلی کنجکاوم البته اینم میدونم که نوزاد اولش زیاد جالب نیست کاش که لاغر نباشی دلم خیلی میگیره اگه تورو ضعیف و نحیف ببینم با اینکه تا حالا هیچ نوزادی ذست نگرفتم اصلا نمیترسم چون میدونم ممکن نیست من بهت اسیب بزنم اینو مطمئنم میدونم که دنیا ...
19 فروردين 1393